یونگ و جایگاه دین
کارل گستاو یونگ(1875_1961)
در آلمان متولد شد و یکی از چهره های پرنفوذ در دنیای روانکاوی مدرن بود.
با ارائه نظریاتی تحت عنوان روانشناسی تحلیلی شناخته میشود.
و اکنون باهم به مبحث روانشناسی دین(ناخودآگاه جمعی_کهن الگوها) خواهیم پرداخت.
تعریف یونگ از روان
روان از سه سطح مختلف تشکیل شده است:
1)هشیاری
2)ناهشیاری شخصی
3)ناهشیاری جمعی.
هشیاری: بخشی از ذهن است که در دسترس مستقیم فرد قرار دارد و شامل بازخوردهایی است که فرد از طریق آنها با دنیای بیرون سازگاری مییابد.
در زیر آن ناهشیاری شخصی است، که منحصر به خود فرد است.
ناهشیاری جمعی به تجربه شخصی بستگی ندارد و نمیتواند به طور فردی کسب شود. پس ناهشیاری جمعی لایهای کهن از ذهن انسان است که در عمق روان مدفون شده است و تکرار غریزی و ناهشیار فرایندهای خیال پردازی های اولیه از آن نشأت میگیرد؛ و در میان تمام انسانها مشترک است.
روانشناسی تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به یک جمع به ارث رسیدهاست کهنالگو یا (سَرنمون )میخوانند. هر کهنالگو تمایل ساختاری نهفتهای است که بیانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است.
یونگ کهنالگوها را دارای جایگاهی مهم در ناخودآگاه جمعی انسانها میداند. بهسبب همین ویژگی ناخودآگاه، برای یافتن و درک آنها باید به بررسی رفتار، هنر، اساطیر، مذهب یا رویاهای افراد پرداخت.
کهنالگوها بهباور یونگ، انگارهها و تصاویری جهانی و باستانی و رونوشت روانی غرایز هستند. آنها عوامل ارثی پنهانی هستند که چون به خودآگاه میرسند، در برهمکنش با جهان خارج برای افراد یا فرهنگها شکل تصویر یا بازنمودهای رفتاری را مییابند.
کهنالگوها نیز همانند دیگر مفاهیم تعریفشده در روانشناسی تحلیلی دارای دو ماهیت فردی و جمعی هستند.
هرگاه نیروهای کهنالگویی در مقیاس گسترده فعال شوند، میتوان انتظار نتایج خطرناک یا سودمندی داشت، زیرا کهنالگوها تعیینکنندهٔ نگرشهای روانی و رفتار اجتماعی فرد و جمعند و هر کهنالگو حاوی هر دو دستهٔ ویژگیهای مثبت و منفی است. اگر محتویات مثبت کهنالگو نتوانند بهطور ناخودآگاه بروز کنند، بلکه سرکوب شوند انرژی آنها به جنبههای منفی کهنالگو منتقل میشوند و در این حال پس از مدتی آشفتگیهای جدی و غیرقابل کنترل در روان انسان و در جامعه بروز خواهد کرد.
خدا به عنوان محتوای کهن الگویی:
محتویات کهن الگویی خدا چیزی جز تجربه روانی خدا را که آنها را خلق میکند، توضیح نمیدهند و در این حد آنها تنها موضوع اصلی مورد بررسی روان شناسی هستند.
محتویات کهن الگویی خدا، همانند جلوههای عینی گرایش پیشینی (اصلی) انسان شکل خدا که به خودی خود ناشناختهاند فقط از طریق شیوه تجلیشان استنباط میشوند. مهم نیست که ممکن است در شکل گیری تصویرهای ذهنی از خدا، تجارب فردی دخالت داشته باشند.
این تجربهها اساساٌ جلوههای چیزهایی هستند که به طور مستقیم ظهور پیدا نمیکنند و فقط به همین خاطر است که محتویات کهن الگویی خدا تنها به شکلی نمادین ظاهر میشوند. نماد، شکل خاصی از تجلی محتویات خدا برای ارائه شکل خدا به حساب میآید. بنابراین زبان نمادین، زبان دین است، یعنی تنها زبانی که برای تجلی تجربه روانی بلاواسطه و قطعی فرد از خدا در درونش مناسبت دارد.
ماهیت تجربه دینی
یونگ میگوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنی دار نگریسته میشوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیعترین و قویترین ارزش برخوردار است و حتی میتوان گفت که به لحاظ روانی بسیار پر اهمیت و دارای شدت بسیاری است.
وی میگوید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها یعنی ملاحظهای دقیق برآنچه جوهر دین را میسازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دین گرایانه است، تکانه ای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همه تصورات و فعالیتهای دینی فراهم میآورد. در غیر این صورت این تعریف دین احتیاج به آن دارد که گرایش دینی، گرایش جمعی باشد.
مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است.
تجربه دینی تجربهای چنان قوی است که تأثیرات روان شناختی عمیقی به جای گذاشته باعث دگر سانی شخصیت انسان و دگر گونی آگاهی میشود. ریشه دین وحی و مکاشفه است، پس ماهیت خدا در زبان روان شناختی، همه به ماهیت محتویات ناآگاهی جمعی بستگی دارد.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ میگوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه مییابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس دربارهی خدا نیست، بلکه دربارهی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان میکند:
دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمیتواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسألهی مهم شخصیتی را دارد.
دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمیتوان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست میدهد بی آنکه ارادهی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آنها اطلاق میکند. میتوان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی میکند. اعتقاداتی که انسان در برابر آنها استقامت به خرج میدهد و تجربه دینی خود را تقویت میکند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت میشوند.
یونگ درباره واقعیت داشتن دین مینویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیتهای معنوی انسان از همه قویتر و اصیلتر است.
ارزیابی منتقدانه:
ادوارد گلاور که پیرو فروید است، نوشتههای یونگ در مورد دین را گزافه گویی تلقی میکند و اضافه میکند که :تا آنجا که به گرایش دینی مربوط میشود، نظام یونگ از اساس غیر دینی است.
هیچ کس به این نکته که آیا خدایی وجود دارد یا نه توجهی نمیکند و یونگ از همه کمتر. تمام آنچه که ضروری است تجربه کردن یک بازخورد است که که به فرد کمک میکند تا زندگی کند. خیلی جرأت میخواست که یونگ نظام خود را در قرون وسطی ارائه میداد زیرا به خاطر ارتباطات کیمیا گرانه اش حتماً او را بی درنگ به آتش میکشیدند.
فیلیپ ریف میگوید : هم دین و هم علم، اصول نظریهی یونگ را سرگرمی قشر بی ارزش و فرهیختهای میداند که بیش از حد به خود مغرورند.
انتقاد دیگر بر یونگ فروکاهش دین در حد امری روان شناختی است.
اریک فروم بر این امر تصریح دارد :یونگ دین را تا حد پدیدهای روان شناسی پایین میآورد و در عین حال ناهشیار را تا حد پدیدهای دینی ارتقا میدهد.
پالمر نیز تقریباٌ همین دیدگاه را در مورد یونگ دارد و تحلیل روان شناختی وی را نوع خاصی از تقلیل گرایی به نام ”اصالت روان شناسی“ میداند که دین را صرفاٌ به پدیدهای ذهنی تقلیل میدهد.
دان کیوپیت نیز در انتقاد تندتری از روش یونگ میگوید: تردیدی باقی است یونگ دعوی علم دارد، پس باید پرسید تا چه اندازه میتوان آموزههای او را درباره روان ناهشیار جمعی و الگوهای کهن با روش علمی سنجید.
آیا این آموزهها به مفهومی واقعی است یا صرفاٌ توجیهی اساطیری برای این گزارهی بسیار کم مجادله تر است که می گویداز آنجا که همه ادیان دستاورد اجتماعی انسان است و از آنجا که علم امروزی مرزی نمیشناسد، پس چیزی مانع راه نیست که هرکجا میخواهیم بگردیم و از منابع مختلف تغذیه کنیم؟ آیا یونگ واقعاٌ چیزی بیش از این میگوید؟؟
منابع:
۱_مایکل پالمر- فروید، یونگ و دین. مترجم:محمد دهگان پور، غلام رضا محمودی. چاپ اول. تهران انتشارات رشد ۱۳۸۵
۲_احمد اردوباری- مکتب روان شناسی تحلیلی یونگ. چاپ اول. تهران. شرکت چاپ بهمن ۱۳۵۴
۳_عبدالحسین خسروپناه- انتظارات بشر از دین. چاپ دوم. تهران. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر ۱۳۸۲
۴_به رایان موریس- مطالعات مردم شناسی دین. مترجم:سید حسین شرف الدین، محمد فولادی. چاپ اول. قم ۱۳۸۳
۵_کارل گوستاو یونگ- روان شناسی و دین. مترجم:فؤاد رحمانی. چاپ اول. تهران. انتشارات فرانکلین ۱۳۵۲
۶_آنتونیو مورنو- یونگ، خدایان و انسان مدرن. مترجم:داریوش مهر جویی. چاپ اول. تهران. نشر مرکز ۱۳۷۶