
درباره منشاء دین و انگیزه پیدایش مذاهب و بررسی عوامل پیدایش مفاهیم دینی و در رأس آنها مفهوم خدا؛ روانشناسان ،جامعهشناسان ،فلاسفه و ... آرا و فرضیه های بسیاری ارائه کرده اند.
حال ما از دیدگاه زیگموند فروید که از روانشناسان مطرح جهان است و منشأ دین را عواملی همچون ترس و عامل روانی گفته است می پردازیم.
و سپس از دیدگاه دیگری میزان صدق این نظریات را بررسی خواهیم کرد.
طرح مسئله
علت پیدایش مفاهیم دینی و در رأس آن مفهوم خدا و چرایی توجه بشر به این مفهوم از مسائلی است که در تاریخ ادیان و کتاب های کلامی مطرح می شود و در پی آن کشف علل پیدایش یک سلسله سنن و اعمالی است که بشر برای آنها اهمیت فوق العاده قائل است.
در حقیقت این پرسش در پی کشف چرایی توجه بشر به مفهوم خدا و علت جستجوی اوست.
چه عامل و انگیزهای بشر را به سوی مفاهیم خدا دین و پرستش سوق داده است؟
آیا آن عامل منطق و عقلانی است یا روانی و اجتماعی؟
و اگر عامل روانی است ناشی از یک تمایل فطری و ذاتی است یا نوعی عکس العمل روح در برابر برخی از رویدادها؟
و آیا عوامل اقتصادی یا فلسفی و امثال اینها منشاء پیدایش چنین مفاهیمی اند؟
به تعبیر دیگر نیازهایی که بشر را به سوی دین کشانده و هنوز هم باقی است کدامند؟
این نیازها اجتماعی اند یا روانی تاریخی و اسطوره ای اند یا اقتصادی و..؟
هر کس بر اساس فن و رشته و آگاهی خود به این پرسش ها پاسخ داده به گونهای خود را قانع کردند.
گفتنی است که مسائلی که از قدیم الایام توجه بشر را به خود جلب کرده بر دو قسم تقسیم میشوند:
برخی از آن ها منشأ عقلانی، منطقی و فطری دارند و برخی دیگر متاثر از عوامل دیگرند.
مسائلی از قبیل علیت و معلولیت عامه یا خاصه تاثیر فلان دارو در علاج فلان بیماری و امثال اینها در روانشناسی یا جامعه شناسی جای خالی ندارند ، یعنی نمی توان گفت چه عوامل خارجی سبب پیدایش این معانی در اندیشه بشر شد؟
زیرا مقتضای طبیعت فکری بشر این است که منطق یک سلسله مسائل را بپذیرد ممکن است آنچه بشر در طول قرنها به منزله علت پیدایش برخی پدیده ها پذیرفته است خطا بوده و عامل آن استعداد منطق و عقلانی بشر باشد .
مثلاً هر چند فلکیات قدیمی پارهای از طبیعیات خطا و ناصواب بود عاملی که بشر را به سوی همین فکر ناصواب سوق داد جز استعداد منطقی عقلانی و فکری او نبوده است.
اما قطعاً بر گرایش بشر به پارهای از مسائل امر دیگری غیر از استعداد عقلانی و منطقی او نقش و تاثیر داشته است .
مانند اعتقاد به نحس بودن بعضی چیزها ؛ در میان بسیاری از مردم دنیا اعتقاد به نحس بودن عدد ۱۳ وجود دارد، در این جا قطعاً عامل دیگری غیر از عقل و منطق در پیدایش این اعتقاد تاثیر داشته است .
چرا که از نظر منطقی عدد ۱۳ کوچکترین تفاوتی با سایر اعداد ندارد که دستکم گفته شود آن تفاوت منشأ خطای فکر و منطق بشر شده است.
فقط این گونه مسائل اند که می توان علت پیدایش آنها را خارج از حوزه عقل و منطق بشر کشف کرده درباره آنها فرضیههایی را ابراز داشت؛ اما در زمینه مسائل دست اول یعنی پیدایش مسائلی که زمینه عقلانی و منطقی دارند صرفاً انسان بودن انسان و استعداد عقلانی و فکری او کافی است.
همچنانکه در زمینه مسائلی که به تمایلات فطری و ذاتی بشر بستگی دارد بحث از علل خارجی و فرضیه پردازی برای مبدا پیدایش آنها کار غلطی است.
ما معتقدیم اعتقاد به خدا و دین به طبیعت عقلانی و منطقی بشر و فطرت ذاتی او مربوط است و همین عامل برای گرایش بشر به آنها کافی است و به فرضیه های ارائه شده نیازی نیست و کسانی که منشاء دین و مذهب را عقل و منطقی یا فطرت بشر نمی دانند باید برای آن علت های خاص روانی اجتماعی اقتصادی و یا ... جستجو نمایند .(طباطبایی,۱۳۵۰: ۳/۵_۱)
عامل و منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی چیست؟
الف)عامل درونی
زیگموند فروید (۱۹۳۹_۱۸۵۶ م) بنیانگذار روانکاوی و شخصیتی که در روانشناسی دارای اهمیت قابل قبولی است .
تعاملات فراوانی درباره ماهیت دین به عمل آورد باورهای دینی را اوهام جلوه های کهن ترین قوی ترین و پایدارترین امیال بشر می دانست در نظر او دین نوعی دفاع ذهنی مقابل جنبهها و پدیده های طبیعت نظیر زلزله سیل طوفان بیماری مرگ چاره ناپذیر و...است.
او معتقد بود انسان های بدوی به دلیل عدم بلوغ عقلانی خود در پی پناهگاهی بودند تا بی پناهی خود را جبران کنند، این انسان ها که در مقایسه با انسانهای امروز حالت کودکانهای داشتند به پدری نیرومند محتاج بودند تا تکیه گاه آنان باشد و آنان هم چون جوجه هایی که سر در زیر پر و بال ما در فرو می برند به او پناه برند،از اینجا به توهم خدایی را در ذهن خویش تخیل کرده و به قدرت و حمایت او معتقد شدند.
به نظر فروید انسان امروزی چون در کودکی به پدر تکیه می زند در دوران بلوغ پدری بزرگتر و نیرومندتر را که همان خداست برمیگزیند و به او تکیه می زنند( ستاد انقلاب فرهنگ۱۳۶۵ : ۹۱)این دلیل بازگشت فروید به عامل ترس از عوامل طبیعی است.
فروید بیان دیگری هم برای تفسیر روانشناختی خود از دین دارد که دین و اعتقادات دینی را امیال و خواسته های جنسی وا پس زده شده میداند.
وقتی امیال نفسانی سرکوب شوند با چهرهای دیگر ظاهر می گردند ؛ اعتقاد به خدا و دین چهره دیگر آن امیال واپس زده است او در «کتاب توتم و تابو » از مفاهیم مشخص عقده اودیپ استفاده میکند تا شدت و قوت عاطفی عظیم حیات دینی و احساسات به هم پیوستهای نظیر گناه و اجبار به اطاعت از احکام خداوند را توضیح دهد.
وی مرحلهای از دوران ماقبل تاریخ بشر را فرض میکند، که در آن ؛ واحد اصلی گروه ابتدایی بود که شامل پدر ، مادر و فرزندان میشد . پدر به مثابه جنس مذکر مسلط، تمام حقوق انحصاری سرپرستی افراد مونث را به خود اختصاص می داد و هر یک از فرزندان ذکور را که موقعیت او را به خطر میانداخت، از خود می راند یا میکشت .
پسران با دریافتن این موضوع که به تنهایی نمی توانند پدر را شکست دهند سرانجام با یکدیگر متحد شدند ، و او را به قتل رساندند( و چون آدم خوار بودند او را خوردند ) این نخستین جنایت یا پدرکشی بود که قلق و اضطرابی در درون بشر تعبیه کرد از بطن آن عوامل و نواحی اخلاقی توتم پرستی و سایر پدیده های دینی تکامل یافت پسران بعد از کشتن پدرشان دچار پشیمانی و اندوه شده در می یابند که همه نمی توانند جانشین شوند و باید پیوسته قید و بندهایی را نگه دارند از این رو ممنوعیت پدرکشی به هیئت نوعی حرمت اخلاقی جدید به مثابه تابو در مقابل زنا با محارم در می آید، این بد دادند این با عقده اودیپ که در هر فرد تکرار میشود (زیرا فروید اعتقاد داشت عقده اودیپ عام و کلی است.)
توضیح دهنده حرمت مرموز خداوند در ذهن بشر و احساس گناه عظیمی از افراد را به تسلیم در برابر چنان وهم و خیالی وا می دارد بنابراین دین نوعی بازگشت غریزه سرکوب شده است.
( استور،۱۳۷۵ :۱۱۹_۱۱۶ ؛ هیک،۱۳۷۲:۷۹ و ۸۰ ؛ فروید۱۳۶۲ : ۱۰ به بعد ؛ پاسل۱۳۸۲ :۱۱۵_۱۱۱)
به تعبیر، دیگر فروید معتقد است شهوت جنسی ؛مادر غریزه ها و بلکه تنها غریزه ماست.
اقتضای اولیه غریزه جنسی این است که هر وقت و هر جا و طبق هر شرایطی تحریک شد آن را ارضا کنیم ، اما از همان دوران کودکی پدر و مادر و اجتماع مرتب به انسان می گویند که نه تنها این آزادی مطلق وجود ندارد، بلکه آلت جنسی خود را هم باید بپوشانید .
بدین سبب مردم معمولاً نسبت به امور جنسی خویش صریح و رک نیستند و درباره مسائل جنسی به راحتی اظهار نظر نمی کنند، از این رو برای شخص عقده می شود.(فروید۱۳۵۷ : ۱۳۹ ؛ همو ۱۳۸۳ :۸۲)
این امر از کودکی آغاز می شود و این غریزه قثابت در مرحله ای از زندگی جنسی که هنوز دستگاه تناسلی در آن نقش واقعی و نهایی خود را ایفا نکرده و به دست نیاورده است ،ظاهر و پدیدار می شود .این امر در تربیت و پرورش، به نحوه وحشیانه و زننده ای ادامه می یابد و بعداً زیان های جبران ناپذیری از آن سر خواهد زد. (فروید بی تا: ۱۱۴ و۱۱۵)
بدین ترتیب ؛ هر چه سن افزایش می یابد الزامات اجتماعی هم بیشتر می شود .
انسان وقتی به بلوغ فکری می رسد، شاهد محدودیتهای زیادی است که جامعه برای او قائل شده است . از طرف دیگر انسان میخواهد تسلیم این الزامات نشود، از این رو؛ هر بار که غریزه جنسی اوج می گیرد یکی از الزامات اجتماعی آن را سرکوب کرده؛ به درون انسان بر می گرداند.(هال ، ۱۳۴۸ :۸۲ _۷۷)
فروید ؛این برگشت غریزه جنسی را سرکوفت شدن غریزه جنسی می نامد و معتقد است که این جریان باعث میشود میل جنسی از روان خودآگاه به روان ناخودآگاه رفته ، جمع شدن در آنجا و عدم راهیابی به خارج ،به یک هیئت ها مبدل درمیآید و شعرا هنرمندان و پیامبران از این راه پدید میآیند. در حقیقت این آن هیئتهای مبدله سر کوفتگی غریزه جنسی هستند.
به عبارت دیگر ؛غریزه جنسی سرکوب شده خودش را به صورت؛ شعر ،هنر و تعالیم دینی بروز میدهد تا دیگر مورد انکار جامعه واقع نشود .و اگر روزی الزامات اجتماعی برداشته شود دیگر خبری از شاعر هنرمند و پیامبر نخواهد بود.( فروید ،۱۳۶۸: ۲۲ ؛شاله، ۱۳۴۸ : ۱۰۶ و ۱۵۰ _۱۴۸)
فروید برای اثبات نظریه خود عامل ترس ، عقده اودیپ و سر کوفتگی غرایز جنسی متوسل شده است؛
او حتی از خدا به «خدای شما» تعبیر کرده که مراد از خدای عقاید و رسوم دینی است .(استور ، ۱۳۷۵ : ۱۲۸)
اینک باید دید این نظریه تا چه حد به واقعیت نزدیک است و یا اساساً غیر واقعی است. در اینجا فقط به دلایل اندکی پرداخته خواهد شد و این بحث فراتر از این مطالب است.
1_نداشتن جایگاهی عملی برای نظریه عقده ادیپ در انسان :
بسیاری از روانشناسان «عقده اودیپ »فروید را قبول نداشته ، حتی به نظر بسیاری از جانشینان و پیروان فروید عقده اودیپ دیگر کلید حل همه مشکلات نیست، کسانی همچون « آدلر » « یونگ » « اریک فروم » که از پیروان فروید به شمار میروند؛ با این نظر وی مخالفند (شاله ، ۱۳۴۸ :۱۶)
برفرض قبول عقده اودیپ در پارهای از موارد باید گفت که این یک مسئله فرهنگی و اجتماعی است و نمیتوان آن را یک اصل کلی روانشناختی برای همه انسانها دانست.
شاهد این مدعا دستکم فقدان آن در برخی از فرهنگ های شرقی مثل فرهنگ خودمان است.( مکتب های روانشناسی و نقد آن، ۱۳۶۹: ۳۸۶ و ۳۷۸ )
به طور کلی از مطالعات فردی ، آزمایشگاهی و مشاهدات مختلف و بررسیهای مردم شناسان می توان در یافت ، که ساختمان اجتماعات مختلفی که افراد در آن ها پرورش می یابند به قدری با یکدیگر متفاوت است که تعمیم یک نظر درباره ی چگونگی رفتار اعضای خانواده با یکدیگر آنچنان که فروید معتقد است امکان پذیر نیست (همان ،۳۱۷:۳۱۸)
2_روانکاوی یا تیغ دو دم:
تحلیل های روانکاوی مانند تیغ دو دم و شمشیری دو لبه است که هر کس آن را به دست گیرد در همان حال که به حریف حمله میکند و به او ضربه میزند؛ که خود نیز زخم میزند زیرا اگر قرار باشد عقل ،منطق، استدلال و برهان را رها کرده ، هر عقیدهای را به عقده ای روانی بازگردانیم و بر پایه آن این عقیده را ارزیابی کنیم؛ در آن صورت این روش دامنگیر خودمان نیز خواهد شد و خود نیز در این دام اسیر خواهیم شد ؛
زیرا به ما خواهند گفت اگر هر رفتاری برخاسته از یک عقده روانی است پس حتی اعتبار و کلیت ندارد ؛
زیرا خود این نظریه که هر رفتار و نظریه برخاسته از یک عقده روانی است قاعدتاً باید برخاسته از حالات و سوابق روانی کسی باشد که آن را عنوان کرده است ، از این رو نباید آن را پذیرفت .
تحلیل روانی به مثابه تفنگی است که همزمان از هر دو سو شلیک می کند م را هدف قرار میدهد و هم تیرانداز را از پای در می آورد وقتی میگویند خداگرایی معلول کودک سفتی است کسی دیگر میتواند خصومت با خدا و بی دینی را معلول عقده دیگری دانسته بگوید خدا ستیزی معلول عقده ضدیت با پدر است از این رو هیچ گاه این بحث به نتیجه نمی رسد بنابراین باید به تحلیل عقلی خود عقاید پرداختن انگیزه ها .
(ستاد انقلاب فرهنگی، ۱۳۶۵ : ۹۳)
3_ فراموش کردن سهم ادراکات:
از اشتباهات نابخشودنی فروید، در ترسیم ابعاد روح انسان و پیدایش پدیده های مختلف روانی و اجتماعی ، فراموش کردن سهم هوش آدمی است؛ زیرا انسان تنها مجموعهای از غرایز و تمایلات نیست، بلکه مجموعهای از « ادراکات ، غرایز و تمایلات ».
با توجه به اینکه انسانِ نخستین در چشم انداز خود؛ بسیاری از نظامات کائنات را میدید، تعجبآور نخواهد بود که معتقد به یک مبدا عالم و قدرتمند بوده باشد که برای ساختن خانه گلی خود، یا ترسیم عکس حیوانی بر بدنه غار ،؟؛ عقل، هوش، قدرت و ابتکار خود را به کار می گرفت، چگونه می توانست باور کند ساختمان این زمین پهناور با آن همه شگفتی و بدایع انواع گیاهان و جانداران مطلقا نیازی به ابتکار قدرت عقل و علم نداشته است.
اصولا بر اساس چه ضرورتی باید سرچشمه همه پدیدههای روانی و اجتماعی، غرایز انسان بوده عقل و درک او نباید در پیدایش آن نقشی داشته باشد؟؟!
این در حقیقت نوعی بیگانگی و طفره رفتن از شناخت واقعیت وجود انسان است
کسانی که تنها به غرایز انسان مینگرند در حقیقت تنها نیمی از وجود او را شناخته اند و به غلط، همه پدیدهها را به آن بخش از وجود انسان نسبت می دهند از این رو اگر پای عقل ، درک و هوش آدمی به میان آید همه محاسبات آنان به هم خواهد خورد.
ترس از عوامل طبیعی
برخی از نظریه پردازان؛ مسئله ترس از عوامل طبیعی را انگیزه گرایش بشر به دین می دانند این نظریه در بسیاری از نوشتههای ماتریالیست ها مشاهده می شود . ظاهراً نظریه( ترس )از اولین بار توسط یک شاعر رومی به نام تیتوس لو کریتوس کاروس( ۴۹۹) ارائه شد.
وی در ضمن شعری میگوید« نخست ترس بود که خدایان را به این عالم آورد».( ویل دورانت ۱۳۷۰: ۱/ ۳۸۳)
بعد از او عده این نظریه را درست تلقی کرده و گفته اند گرایش بشر به دین و خدا ترس است.
ویل دورانت؛ در بحث « سرچشمههای دین » می گوید:
همان گونه که لوکریتوس، حکیم رو؛می گفت :
ترس نخستین مادر خدایان است و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتری دارد .
حیات انسان های ابتدایی در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلی کم اتفاق می افتاده است که کسی با مرگ طبیعی بمیرد یا به پیری برسد از این رو انسان ابتدایی نمی توانست باور کند که مرگ حادثه طبیعی است و همیشه برای آن علتی فوق طبیعی تصور می کرد.( همان: ۸۹)
زیگموند فروید نیز درباره ترس میگوید:
بشر از نخستین روزهای زندگی به خاطر این ترس ها به سوی اختراع موجود موهومی به نام خدا رفته که گویی حافظ و نگهدار اوست، در هنگام خطر به خیال خود را پناه می برد و از او طلب آرامش می کرده است( ولوف ۱۹۹۷ ۲۷۹ به بعد )
بررسی نظریه:
در پاسخ به این نظریه سخن های زیادی گفته شده که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم
الف) معتقدین به مذهب و دین برای مذهب ریشهای در اعماق جان ها و در اسرار هستی میجویند.
بنابر نقل جامعه شناسان معروف رابرت سن اسمیت؛ عقیده دارد که :
مذهب عبارت است از یک ترس مبهم از قوای نامرئی و یا فرزند وحشت و هراس نیست، بلکه عبارت از رابطه کلیه افراد یک جامعه با قدرتی که نیکی جامعه را می خواهد و حافظ مقررات نوامیس اخلاقی آن است ، میباشد .(کینگ ۱۳۵۵: ۱۲۹ )
خود ساموئل کینگ میگوید :
منبع مذهب ، مستور از اسرار است ، از میان نظریه های بیشمار دانشمندان در این خصوص برخی منطقی تر از دیگران به نظر می رسند؛ ولی حتی بهترین این نظریه ها از لحاظ ثبات علمی محل ایراد است و از دایره تصور منطقه خارج نیست و به همین جهت جامعهشناسان پیرامون منبع مذهب اختلاف نظر شدیدی دارند
( همان ۱۳۱ )
این جامعه شناس ؛ این نوع آرا را صرفاً یک سلسله تصورات _نه تصدیقات اثبات شده _معرفی می کند.
ب) بیتردید انسانهای اولیه به علت ضعف و نداشتن وسایل ایمنی در برابر بسیاری از حوادث طبیعی ،در معرض خطر بودند.
و باز تردیدی نیست که انسان های اولیه دارای نوعی مذهب بوده و به خدا گرایش داشته اند و نیز، تردیدی در آرامش بخش بودن مذهب نیست ؛ زیرا احدی نمی تواند اثر آرام بخشی مذهب و دین را انکار نماید؛ چرا که مذهب بیش از هر چیز،بر مبدأیی این بنا شده است که قدرت گسترده اوبه هیچ عامل تفسیری یارای مقاومت نمیدهد، و اتکا بر او میتواند میتواند انسان وحشت زده را در برابر عوامل نابود کننده به آرامش دعوت کند تا بر ترس خویش غلبه کرده و تسکین یابد .
برخی از آیات قرآن کریم به صراحت به این مطلب اشاره دارند که آیات ذیل از آن قبیل اند:
فإذا رکِبوا فِی الفٌلکِ دَعَوُاللّه مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُم اِلَی البَرِّ إذا هُم یشرِکُونَ.
(عنکبوت/65)
مشرکان چون بر کشتی سوار شوند و به خطر افتادن د در آن حال خدا را با اخلاص کامل می خوانند و چون از خطر دریا به ساحل نجات رسیدند بازبه خداداد یکتا شرک می ورزند.
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ(یونس/62)
آگاه باشید! (دوستان و )اولیای خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند.
الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ(انعام/۸۲)
(آری) آنها که ایمان آوردند ،و ایمان خود را با شرکت و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست؛ و آنها هدایت یافتگان اند.
پس رفع ترس از آثار ایمان است؛ نه انگیزه پیدایش آن، در این نظریه بین اثر و انگیزه خلط شده است .
پس از پذیرش این سه موضوع (ترس مردمان اولیه ، مذهب داشتن آن، و اثر آرامبخشی مذهب) سوال این است که آیا فقط ترس و وحشت موجب انتقاد به خداست،نه هیچ قوه و خصومت دیگر؟
آیا ذوق و ابتکار ، تعقل و تفکر انسان هیچ دخالتی در اعتقاد به خدا ندارد ؟
اگر چنین است ، از حیوانات هم باید همانند انسان مذهبی بوده و معتقد به خدا باشند و حتی در این راه پیشرفته تر باشند؛ چون ترس طبیعی و غریزی آنها به مراتب بیشتر از انسان است.
وقتی عامل مشترک در حیوان باعث نهاد مذهب نمیشود؛ می فهمیم که انسان هم این عامل باعث پیدایش مذهب نیست و باید در جستجوی عامل دیگری بود.
ج) اگر ترس علت پیدایش مذهب باشد باید با از رفتن این علت مذهب هم از بین برود ؛ در حالی که چنین نیست، زیرا در بسیاری از جوامع انسانی بخصوص جوامع امروزی یا اصلاً ترس و یا بسیار کم است با این حال اعتقاد به خدا همچنان وجود دارد.
پیشرفت علم در جهان کنونی برای بشر؛ در مقابل بسیاری از پدیده هایی که در گذشته باعث ترس او می شد حفاظ ها وسنگرهای قابل اطمینان ایجاد کرده است؛یعنی بسیارند مردمی که به هیچ وجه از عوامل طبیعی مانند سیل ، زلزله ، طوفان و امراض ترسی ندارند و در عین حال به شدت به خدا عقیده داشته و به راستی او را می پرستند ؛ و اساساً توجه بیش از حد بشر به ویژه در غرب، به دین در قرن بیستم پس از متارکه موقت با آن؛ بهترین شاهد است که دین مولد ترس نیست.
د) ترس سبب توجه اقبال به خداست،نه علت تفکر درباره خدا و مذهب؛
یعنی ما میتوانیم بپذیریم که ترس موجب اقبال و یا تشدید آن نسبت به خداوند است؛ ولی پذیرش آن به منزله علت تفکر درباره خداوند مردود است
ه) گیریم که ترس انگیزه اولیه پیدایش اعتقاد به خدا در میان افراد بشر باشد ، آیا این دلیل بی اعتباری این اعتقاد و مقاوم بودن موجودی به نام خداست؟! هرگز چنین نیست؛
زیرا در موارد بسیاری انگیزه حرکت و تشکیل بسیاری از حقایق و واقعیتهای اصیل ، اموری نادلخواه، نامطلوب و بی ارزش است؛
مثلاً بیماریها و ترس از مرگ باعث پیدایش علم طب شده است؛ آیا باید علم طب را بیاعتبار دانست چرا که انگیزه رسیدن به آن بیماری و ترس از مرگ بود؟!
و یا انگیزه بسیاری از اختراعات و اکتشافات علمی جاه طلبی و حس شهرت و مال دوستی بوده و مخترع را از این صفات ناپسند به سوی آن اختراع سوق داده است، آیا باید گفت آن اختراع هم بی اعتبار است ؟!
یا لقمان ادب را از بی ادبان آموخت پس باید در ادب لقمان تردید کرد؟!
بنابراین به فرض این که مذهب مولد ترس باشد باز دلیل بطلان آن نخواهد بود
( ستاد انقلاب فرهنگی، ۱۳۶۵: ۸۵ و ۸۶)
_برگرفته از مقاله ی حبیب الله طاهری